سفارش تبلیغ
صبا ویژن
دشمن ترینِ مردم نزد خداوند ـ عزّوجلّ ـ، کسی است که لباسش از کردارش بهتر باشد ؛ لباسش لباسِ پیامبران باشد و کردارش کردارِ جبّاران . [رسول خدا صلی الله علیه و آله]
::تعداد بازدید کنندگان::

214722

::بازدید امروز::

44

::بازدید دیروز::

28

 
::اوقات شرعی ::

 
::درباره خودم::
شهید علی قزلباش - کهف الشهدا
سید موسوی
خداوندا روزی شهادت می خواهم که از هم چیز خبری هست الا شهادت
::لینک به لوگوی من::
شهید علی قزلباش - کهف الشهدا
::لینک به پیروان راه شهدا::
::لوگوی وبلاگ پیروان راه شهدا::








































::آوای آشنا::

::وضعیت من در یاهو ::

یــــاهـو

::فهرست موضوعی یادداشت ها ::

بازی روزگار . خرمشهر . شب قدر . فاطمیه . کربلا ، جبهه ، اباعبدالله . ماه رمضان .

::آرشیو ::

شهدا
حدیث درباره شهادت
عمومی
رهبری
بهار 1387
تابستان 1387
پاییز 1387
آذر 1387
دی 1387
اردیبهشت 1388
خرداد 1388
شهریور 1388
مهر 1388
آبان 1388
آبان 88
آذر 88
بهمن 88
اسفند 88
فروردین 89
خرداد 89
مرداد 89

::جستجوی سریع ::
 :جستجو

با سرعتی بی‏نظیر و باورنکردنی
متن یادداشت‏ها و پیام‏ها را بکاوید!

::اشتراک ::

 

نویسنده مطالب زیر:   سید موسوی  

 


  جثه‌ ریزی‌ داشت‌. مثل‌ همه‌ بسیجی ها خوش‌ سیما بود و خوش‌ مَشرَب‌.
  فقط ‌یک‌ کمی‌ بیشتر از بقیه‌ شوخی‌ می‌کرد. نه‌ اینکه‌ مایه‌ تمسخر دیگران‌ شود،
 که‌اصلاً این‌  حرفها توی‌ جبهه‌ معنا نداشت‌. سعی‌ می‌کرد دل‌ مؤمنان‌ خدا را شادکند 
آن‌ هم‌ در جبهه‌ و جنگ‌. از روزی‌ که‌ او به اردوگاه تخریبآمداتفاقات ‌عجیبی‌  رخ داد. 
 لباس های‌نیروهایی که از تخریب برگشته بودن‌ خاکی‌ بود و در کنار ساک هایشان‌ قرار داشت‌، شبانه‌ شسته‌ می‌شد وصبح‌ روی‌ طناب‌ وسط‌ اردوگاه‌ خشک‌ شده‌ بود. 
 ظرف‌غذای‌بچه‌هاهردوسه‌تادسته‌،نیمه‌های‌شب‌خودبه‌خودشسته  ‌می‌شد. 
  هر پوتینی‌ که‌ شب‌بیرون‌ از چادر می‌ماند، صبح‌ واکس‌ خورده‌ و برّاق‌ جلوی‌چادرقرا داشت‌... او  که‌ از  همه‌ کوچکتر و شوختر بود ، وقتی‌ این‌ اتفاقات‌ جالب‌ را  می ‌دید،
 می‌خندید و می‌گفت‌: ـ بابا این‌ کیه‌ که‌ شب ها زورو بازی‌ در می‌آره‌ و لباس‌ بچه‌ها و ظرف‌ غذا رامی‌شوره‌؟و گاهی‌ می‌گفت‌:

«
آقای‌ زورو، لطف‌ کنه‌ و امشب لباسهای‌ منم‌ بشوره‌ وپوتین هام ‌رو هم‌ واکس‌ بزنه‌.»
 
بعد از عملیات‌، وقتی‌ «علی‌ قزلباش‌»  شهید شد ،
 
یکی‌ از بچه‌ها با گریه‌گفت‌: ـ بچه‌ها یادتونه‌ چقدر قزلباش‌ زوروی‌ گردان‌ رو مسخره می‌کرد ... او زورو بود . او زوروگردان‌ بود . من یک شب او را دیدم که مشغول 
 شستن لباس های بچه ها بود وقتی من او را دید خیلی جا خوردم . و به‌ من‌ قسم‌ داد  که‌ به‌ کسی‌ نگم‌.


شهید علی قزلباش


سه شنبه 86/11/23   ساعت 12:44 صبح

Copyright ©  www.persian templates.com