زندگی زیباست؛اما شهادت از آن زیباتر است؛سلامت تن زیباست؛اما پرنده عشق؛تن را قفسی می بیندکه درباغ نهاده باشند(1)
زندگی وسیع است؛ اما وسعت دردهای عاشورایی/ پهناورتر از آن است که دردهای کوچکِ زندگیهای پست، کاروانیان کربلایی تاریخ _ ققنوسیان آفرینش_ را به بند خویش کشد و بالهای آسمانی او را در کنج خراب آبادش محزون کند.
زندگی عمیق است، اما رنج/ عمقش همهی هستی را فتح کرده است؛ مگر نه این است که انسان را از رنج افریده اند؛ و آفرینشهای او؛ و توسعهی وجودی او در رنج است که ریشه میدواند.
مگر نه این است که تولدهای انسان، قرین اشک است؛ و مویه ها و ناله ها همیشه همراه میلادهای عظیم بوده اند؟! و مگر نه این است که خنده دل را می میراند و گریه آن را صفا و جلا می بخشد؟! و مگر نه این است که حسین _ روح بهشت _ قتیل العبرات است و بهای تولدهای انسان از خویش به ملکوت؟!
عجیب نیست که آدمی /در گریه بر حسین / چشم باز کند و خود را در میان یاران کربلا بیابد و خویشتن خویش را شکفته بیابد! اگر تاریخی به انتظار مانده است که نیلوفران داغدار، در منجلاب معاوضه غدیر با ثقیفه برویند و با اشک بر حسین متولد شوند؛ عجیب نخواهد بود که تن ها ویران شوند تا روح بیقرار جا مانده از عاشورای 61 هجرت، بال پرواز به سمت کربلای تاریخ را باز کند و آهنگ پرواز بسراید.
مگر نه این است که بی داغ کربلا؛ انسان را نردبانی نیست که او را / از افسرده آباد دل مردگی و دل به دنیا سپردگی/ و قبرستان نشینی/ با انسانهایی که بویی از حیات طیبه نبردهاند؛/ رهایی بخشد!
پس ای کربلا؛ ای معبر سرخ منتظران جا مانده/ یک بار دیگر/ ندای «هل من ناصر» را به گوشهای ناشنوایمان برسان؛ که اگر ندای عاشورا از جانمان برون رود، در منجلاب خلق و خوی فاسد دنیا، کرمهای تن پرور و موریانههای حریصی بیش نخواهیمبود.
ای کربلا؛ ای تمیز دهندهی مسلمان نامایان از مسلمانان؛ بار دیگر به پا خیز و علمت را به دوش علمدار صبح بده تا بار دیگر صف قرآن خوانان مصحف صامت از قرآن به سینههای قرآن ناطق از هم جدا شوند. بار دیگر به پا خیز و کاروان خویش را از تاریخ شتک زده برگیر تا «ممهدین لهم بالتمکین من قتالکم» و «اشیاع» آنها و «اتباع» آنها و «اولیاء» آنها از اصحاب الحسین کناره گیرند...
ای کربلا؛ گردنهای عهد بسته با تو، هنوز باریکاند تا در مقتل کربلای عشق، آسانتر بریده شوند. هنوز هم بر سر میثاق ازلیاند تا حسین را بیشتر از سر خویش دوست داشته باشند. کربلا... کربلا... کربلا... طاقت از کف بداده ایم... دریاب سید مرتضی آوینی
|